در شهر بندری ، عملاً هیچ کس پس از بسته شدن کارخانه کشتی سازی باقی نماند ، کشتی ها قایقرانی کردند ، از اثر آب نمک دریایی پوسیدند و تقریباً هیچ کس در خیابان ها باقی نماند ، جز زیبایی تاسف بار کوچک کاپریس ، که عاشق زادگاه و قلب و روحش است. یک زن لاغر و سکسی که در اینجا متولد شده و بزرگ شده است ، ترس از اولین قاعدگی را تجربه کرد ، خداحافظی از باکره بودن ، اکنون در مکانهای آشنا برهنه می پیچد و لحظه های کیرتوکس خارجی شگفت انگیز زندگی را به یاد می آورد. ابتدا کودک وفادار از کشتی بازدید می کند و در آنجا با همان کشتی خفته در حیاط خلوت آب روبرو می شود. با اولین معشوقش که عشق بکارت را دزدید. سوزوکه می خواهد قهرمان دوباره روی ریل خم شود و در فضای زیبایی بین باسن و باسن پاره شود ، و او به تنهایی رشته می شود و تعجب می کند که کجا دیگر باید برود ؟! شما باید از یک کشتی متروکه عبور کنید ، جایی که قایق های قایقرانی ، خواب راه آهن و این چیزها تزئین مکان فراموش شده بود. كاپریچ كوچك چنان ناراحت است كه از تجربیات تقریباً عاطفی گریه می کند و در قلب جوانی غالباً متزلزل فرو می رود و می خواهد مثل گرگ فریاد بزند تا به مکانهای دوست داشتنی عشق برگردد.